ای که از شولای عشقت جمله خاکستر شدم
رفتی و با رفتنت هر لحظه عاشق تر شدم
چون غم عشقت شرر بر قلب بیمارم کشید
با دل بشکسته ام بر عشق لایق تر شدم
یاد تو چون آتشی قلب مرا هر دم بسوخت
زین سر از بی همدمی با خاک هم بستر شدم
راز دل با آب گفتم، تا رقیبان نشنوند
آب هم رفت و کنون از خویش تنها تر شدم
دشنۀ دشمن به قلبم ضربه ای کاری بزد
لیک از بی ویاوری با دشنه هم سنگر شدم
کاشکی دردم نمی گفتم ولی افسوس و درد
سفره دل باز شد، از پیش رسواتر شدم
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |